آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان باران شیشه ای داستان های زیبا، کوتاه و آموزنده نميدونست با تنها 10 دلاري که در جيبش داشت چه کار کنه. تصميم گرفت به سوپر مارکتي بره و يک صندوق 10 کيلويي گوجه فرنگي بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگيها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايه اش رو دو برابر کنه. اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهميد ميتونه به اين طريق زندگيش رو بگذرونه، و شروع کرد به اين که هر روز زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پولش هر روز دو يا سه برابر ميشد. به زودي يه گاري خريد، بعد يه کاميون، و به زودي ناوگان خودش رو در خط ترانزيت (پخش محصولات) داشت ... پنج سال بعد، مرد ديگه يکي از بزرگترين خرده فروشان امريکا شده بود. شروع کرد تا براي آينده ي خانواده اش برنامه ریزي کنه، و تصميم گرفت بيمه ي عمر بگيره. به يه نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي رو انتخاب کرد. وقتي صحبت شون به نتيجه رسيد، نماينده بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد. مرد جواب داد: «من ايميل ندارم.» نماينده بيمه با کنجکاوي پرسيد: «شما ايميل ندارين، ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين. ميتونين فکر کنين به کجاها ميرسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟» مرد براي مدتي فکر کرد و گفت:
نتيجه هاي اخلاقي 1. اينترنت چاره ساز زندگي نيست. 2. اگه اينترنت نداشته باشي و سخت کار کني، ميليونر مي شي. 3. اگه اين نوشته رو از طريق ايميل دريافت کردي، تو هم نزديکي به اين که بخواي آبدارچي بشي، به جاي ميليونر...!!!
متعلق به موضوع « داستان های کوتاه آموزنده »
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:مرد بيکاري براي سِمَتِ آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد, رئيس هيئت مديره با وي مصاحبه کرد و تميز کردن زمينش رو -به عنوان نمونه کار ديد و گفت: , :: 23:15 :: نويسنده : سبحان
![]() ![]() |